همکلاسیها و همرزمان سالهای دفاع مقدس شهریور پنجاه و نه، زمزمه حمله نظامیرژیم بعثی عراق به ایران به گوش میرسید. جوانانی که با پیروی از رهبر کبیر انقلاب در مبارزات انقلابی علیه حکومت شاهنشاهی ایران شرکت کرده بودند این بار با عزم و اراده جدی تر برای حفاظت از آرمانها…
همکلاسیها و همرزمان سالهای دفاع مقدس شهریور پنجاه و نه، زمزمه حمله نظامیرژیم بعثی عراق به ایران به گوش میرسید. جوانانی که با پیروی از رهبر کبیر انقلاب در مبارزات انقلابی علیه حکومت شاهنشاهی ایران شرکت کرده بودند این بار با عزم و اراده جدی تر برای حفاظت از آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی و دفاع از مرز و بوم میهن اسلامی ایران خود را آماده میکردند. تنها یک اشاره از سوی رهبر و مقتدایشان کافی بود تا داوطلبانه راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شوند. فرقی هم نداشت در کدام استان و شهر، در میان جنگ و یا کیلومترها دور از صحنه جنگ باشند. جوانان از جای جای کشور و هر کجا ضرورت ایجاد میکرد، برای اعزام پیشقدم میشدند. جوانان و نوجوانانی که سالها پشت نیمکتهای مدرسه همکلاس بودند و برای کسب علم و دانش تلاش میکردند، همرزم شدند و در جبهههای جنگ تواناییهایی خود را در راه دفاع از میهن و در میان بارش آتش و گلوله در طبق اخلاص نهادند. محمد باقر قالیباف، سید مهدی اکبر زاده، شهیدان سید مهدی، سید حسین و سیدهادی فاضل حسینی که در مبارزات انقلابی همراه هم بودند با شروع جنگ تحمیلی برای حفظ و حراست از انقلاب دعوت رهبرشان را لبیک گفتند و داوطلبانه برای اعزام به جبهه ثبت نام کردند. اکبرزاده یک از اعضای این گروه با بیان خاطرات خود از سالهای دفاع مقدس میگوید:« جسارت و شجاعت جوانان در جبهه و زمان حمله به دشمن بی نظیر بود. من هر گاه به خاطرات خود از هشت سال دفاع مقدس رجوع میکنم در هر خاطره ای این شجاعت و نترس بودن را به یاد میآورم. یکی از این خاطرات مربوط به زمانی است که با آقای قالیباف در جبهه همرزم بودم. چهار پنج نفر بودیم که کارمان تخریب مهمات دست ساز بود. بیشتر اعضای گروه شجاعت به خرج میدادند اما راستش آقا باقر خیلی نترس بود و خیلی در این کار سماجت به خرج میداد و سعی میکرد از ته و توی ماجرا و نحوه کار کردن و تخریب این نوع مهمات سر در بیاورد. » اکبرزاده پس از جنگ بیست سالی را در نهضت سواد آموزی مشهد مشغول به کار بوده و اکنون مدیریت آشپزخانه مرکزی کاروانهای حجاج را برعهده دارد. او میگوید که همیشه و هر کجا چه در ایران و چه در سفرهای زیارتی هنگامیکه صحبت از جنگ میشود خاطرات آن سالها را برای جوانان تعریف میکنم. از او میخواهیم یک از خاطراتی را که با همکلاسیهای قبل از جنگ و همرزمان هشت سال دفاع مقدس داشته را برایمان بازگو کند و او خاطره شهادت سیدهادی فاضل حسینی را تعریف میکند:« سال پنجاه و نه و اوایل جنگ بود. در حال تخریب مین در جبهه ملیحان اهواز بودیم. ناگهان در اثر انفجاری که در میدان مین اتفاق افتاد، ترکش به سیدهادی فاضل حسینی اصابت کرد و به شهادت رسید و من و چند تن از رزمندگان دیگر مجروح شدیم. همه برای رساندن مجروحان و انتقال آنها به درمانگاه تلاش میکردند. آقا باقر شجاعانه و بدون هیچ ترسی در میدان مین که خیلی باید با احتیاط راه میرفتیم، وارد شدند و به زخمیها کمک کردند و امداد رسانی آنها را با خودرویی که خود راننده آن بودند انجام دادند. » اکبرزاده در آن زمان از ناحیه دست و پا مجروح شد و مدت یک ماه و نیم در بیمارستان بستری و از ناحیه دست چپ قطع نخاع شد. او میگوید: «خدا را شکر که آقای قالیباف الان هم با وجود مسئولیت سنگینی که بر عهده دارند تلاش میکنند تا حماسه هشت سال دفاع مقدس به نسل جدید معرفی شود و باز هم خدا را شکر که حب دنیا در ایشان راه ندارد. برای من آقای قالیباف امروز همان آقا باقر زمان جنگ است، شجاع، نترس و دلسوز بچههای انقلابی.» منبع: http://www.ghalibaf.ir/FA/ViewText.aspx?Id=656